شاید هنوز نمیدانی چه جایگاهی در قلبم داری
شاید هنوز نمیدانی که چقدر برایم عزیزی
که هنوز هم گهگاهی حس میکنم دلگیری ، حس میکنم از زندگی سیری
شاید هنوز نمیدانی به عشق تو در این دنیا ماندنی شده ام ، اگر تو را نمیدیدم همان روز رفتنی شده بودم
گاهی حس میکنم خسته ای ، عشقم را باور نداری و دلشکسته ای ، شاید هنوز نمیدانی با تو به باور عشق رسیدم ، هنوز به زیبایی تو در این دنیا ندیدم!
گلی مثل تو را که دیدم از شاخه نچیدم ، تو را از ریشه در باغچه قلبم کاشتم ، من این حس را داشتم که همیشه برایم سبز میمانی ، تو به امید این عشق است که در قلبم همیشه میمانی
شاید هنوز نمیدانی قلبم را به نام تو کرده ام ، هم احساس با احساس توام و همراه با نفسهای تو
شاید هنوز نمیدانی کسی نتوانسته دلم را از آن خودش کند ، قلبی که برای تو میتپد چطور میتواند گرفتار کسی دیگر شود !
و این روز ها و شبها و حال و روز من ، این دل با این انتظار و بی قراری های من ، این لحظه و عشق و هوای نفسهای من با تو چه دلنشین است !
آن غم و غصه ها ، آن تنهایی و بی وفاییها ، آن ها که دلم را شکستند ، آنها که قدرم را نداستند و رفتند ؛همه رفتند و رفتند ،گذشت و گذشت تا رسیدم به تویی که باعث شدی همه چیز را از یاد ببرم!
و حالا این تویی که میشوی حسرتی در دلهای دیگران ، این تویی که میشوی آرزویی برای دیگران ، این تویی که میشوی عشقمو و تمام وجودم ، این افتخاریست برای قلب من ، من از آغاز هم با تو بودم!
شاید هنوز نمیدانی خیلی چیزها را ، هنوز نمیدانی راز و این ناچیز را !
هر چه باشد ، هر چه باشم،با توام و همیشه همراه تو ، یک عمر گرفتار تو !
شاید هنوز نمیدانی که در این فصل انتظار به انتظارت روبروی پنجره چشمانت نشسته ام و میشمارم تک تک شبنم هایی که بر روی شیشه چشمانت جاریست !
آرام باش ، شاید هنوز نمیدانی از عشقت دیوانه شده ام!
برچسبها: